لبخند میزند. نمیخندد. تبسم به لب دارد.
بر فراز وجودم ایستاده است. شمعی روشن کرده است. خیلی وقت است. هنوز میشود شمع روشن را در میان انگشتان آسمانیاش دید. شمع را جایی نکاشته است.
شمع روشن است. سالهاست.
شاید برای من شمع روشن کرده است. لبخند میزند. کاش اینهمه از آنروزها فاصله نگرفته بودم.
باد میآید. چشمانم را خاک فراگرفته است. شمع روشن است.
کودک درونم برایم فاتحه میخواند. نامهای به خط سرخ بر کاغذی پاره.